به نام خالق بی همتا

پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و با ظاهر پریشان به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.
یک نفر با سرعت به این بچه زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو بپردازید .پیرمرد گفت اما من هیچ پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.

خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم

پرستار گفت با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.

اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت

این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.

صبح روز بعد

همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و گریه میکرد  به دیروزش می اندیشید و پیشمان بود .