به نام خدا
زن و مرد پیری در کنار هم زندگی میکردند .پیرمرد همیشه از خرپوف های زنش شکایت میکردولی پیرزن هرگز زیر بار نمیرفتو گله های شوهرش را به حساب بهانه گیری میگذاشت .
این بگو مگو ها ادامه داشت تا این که پیرمرد برای این که ثابت کند همسرش خرپوف میکند و آسایش او را مختل میکند ، ضط صوتی آماده کرد و یک شب تمام سر صدا های گوش خراش او را ضبط کرد .
پیرمرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از این که سند معتبری برای خرپوف های شبانه ی او دارد به سراغ همسرش رفت و او را صدا زد ،غافل از این که زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته . از آن شب به بعد خرپوف های ضبط شده پیرزن لالایی آرامش بخش شب های تنهایی او بود .