به نام ایزد پاکدل
در اوزاکای ژاپن، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که میپخت.
مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازه میآمدند، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود.
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمد مشتریها به این طرف نمیآمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
به نام خالق یکتا
رسول اکرم (ص) در یکی از مسافرت به همراه اصحابش ، در سرزمینی خالی ، و بی آب علف فرود آمدند . به هیزم و آتش نیاز داشتند . ایشان فرمودند باید مقداری هیزم جمع کنیم . همه با تعجب به یک دیگر مینگریستند و به پیامبر (ص) گفتند یا رسول الله ، این بیابان خالیست ؛ هیزمی در آن یافت نمیشود . ایشان هم فرمودند هرکس هر اندازه که میتواند جمع کند .
الحمدلله رب العالمین
به نام خدا
کتابخانه ای در انگلستان بنا شد که زیرا ساختمان قبلی اش قدیمی بود.
اما برای منتقل کردن میلیون ها کتاب بودجه کافی در اختیار نبود .
تنهاحلال مشکلات ، کارمند جوان کتابخانه بود.
به نام خدا
روزی بود و روزگاری بود . جنگلی بود , مثل تمام جنگل ها با درخت ها و حیواناتش . یک شیر هم بود که مثل همه ی شیر ها فرمانروای جنگل بود ؛ اما این شیر را شیر پرهیزکار میگفتند زیرا به هیچ حیوان بی گناهی را شکار نمیکرد و اجازه نمیداد درندگان دیگر به حیوانات جنگل آزاری برسانند .یک روز شیر پرهیزکار با گروهی از درندگان به گردش و تماشا به صحرا رفت بودند که ناگهان شتری را دیدند که سرگردان و تنها ، در بیابان میرود . گرگ پلنگ و خرس و دیگر درندگان که همراه شیر بودند و مدتی هم بود که گوشت نخورده بودند گفتند این شتر از جنس ما نیست و گوشتش بر ما حلال است . دور او را گرفتند تا به او حمله کنند .
به نام خدا
شیری گرسنه ، از میان تپههای کوهستان بیرون پرید و آهوی بزرگی را از پای درآورد .
سپس در حالی که داشت شکمی از عزا درمی آورد ، هر ازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید . صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود صدای نعره های او را را شنید و پس از ردیابی صدا با گلوله ای او را شکار کرد .
به نام خدا
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ واکنش ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ پنهان شد .ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ خدماتکاران آن ها ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .