کلبه ی قصه

داستان های جالب و آموزنده درباره همه چیز

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

شباهت کامل

                                             به نام خداوند جان و خرد


روزی از روز ها پیامبر اکرم صلی الا علیه و اله و سلم در کنار اصحاب خود درحال سخنرانی بود . پس از اتمام مجلش در کنار چندی از یاران گرم گفت و گو شد . ایشان یکی از پا هایشان را دراز کرد و پرسید به نظر شما پای من بیشتر از همه به چه چیزی شباهت دارد . همه ی آنها به چیزی تشبیه دادند . یکی گفت مانند شاخه ی گلی زیبا دیگری  گفت مانند تنه ی درختی تنومند و...

ادامه مطلب...
۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۱۱ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
امیر رضا

خرما با هسته

به نام روزی دهنده ی خلق

روزی از روز ها ، پیامبر اکرم صلی الا علیه و اله و سلم در کنار حضرت علی علیه سلام در حال خوردن خرما بودند . آن ها دو ظرف جدا داشتند که در آن هسته های خرما را مینداختند . هسته های درون ظرف حضرت علی علیه سلام خیلی بیشتر بود . حضرت باخود فکری کرد و با احتیاط ظرف خود را با ظرف پیامبر جا به جا کرد . پیامبر اکرم صلی الا علیه و اله و سلم متوجه این عمل حضرت علی علیه سلام شد ولی به رو خود نیاورد .
ادامه مطلب...
۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۵۴ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
امیر رضا

وفای به عهد

                                         به نام خالق بی همتا


در زمان خلیفه ی دوم , اهواز به دست مسلمین فتح شده بود و حاکم اهواز , هرمزان اسیر شد و او را کتمان بسته , نرد عمر بردند . عمر به او گفت باید ایمان آوری و گرنه سزوار مرگی . بیم مرگ داشت ولی از آیینش روی برنمیگرداند . به عمر گفت جانم را بگیر اما نه با لب تشنه  . معاویه کمی فکر کرد و با اشاره دستور کاسه ای اب برای هرمزان داد . کاسه ی را به دستش دادند اما نخورد . عمر پرسید این هم آب ; چرا نمینوشی ؟ پاسخ داد تاکنون  در ظرف گوهر نشان آب نوشیدام . اب در کاسه ی گلی به مزاج ما خوش نمی آید .

ادامه مطلب...
۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۱ ۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

لباس قرمز ملوان

                                                              یا حق


یه کشتی داشت رو دریا می‌رفت، ناخدای کشتی یهو از دور یه کشتی دزدای دریای رو دید. سریع به خدمه‌اش گفت: برای نبرد آماده بشین، ضمنا اون پیراهن قرمز من رو هم بیارین. خلاصه پیراهنه رو تنش کرد و درگیری شروع شد و دزدای دریایی شکست خوردن!

کشتی همینطوری راهشو ادامه می‌داد که دوباره رسیدن به یه سری دزد دریایی دیگه! باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشینو اون پیراهن قرمز منم بیارین تنم کنم!! خلاصه، زدن دخل این یکی دزدا رو هم آوردنو باز به راهشون ادامه دادن.

ادامه مطلب...
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۵ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

کلمات زیبا

به نام خدا


روزی پیرمردی کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و یک قوطی و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در آن بود. او چند سکه در قوطی پیرمرد گذاشت و بدون اجازه تابلویش را برداشت و چیز دیگری روی آن نوشت .

عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که در قوطی که جلوی مرد کور بود پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟

ادامه مطلب...
۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۵۳ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

آرزو ی زیبا

                                                  یا رب

روزی مردی رو  خوابی آمد که فرشته ای ، در خوابش بگفت یکی از آرزوهایت را بر آورده میسازم . از خواب پرید و به فکر فرو و بعد از ساعتی فکر ، با خود گفت که آشفته بوده . شب بعد همان را دید و یقین یافت . هرچه  فکر کرد ، آرزویی نیافت . نزد همسر رفت که چه کنم . زن گفت شانزده سال است که فرزندی ندارم . نزد مادر رفت و مادر گفت از آغاز تولد ندیدم  . دعا کن سیاهی چشمم روشن شود . بر سر دو راهی مانده بود که اگر مادر شفا میافت فرزندی نداشت و اگر فرزندی داشت دیده ی مادر گشوده نمیشد .
ادامه مطلب...
۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۲۶ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

علم بهتر است یا ثروت


                                                                       به نام حق

معلم دخترک را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت بخواند . با صدایی ترسان و لرزان گفت که ننوشته ام .

ادامه مطلب...
۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۱۴ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

ایرانی ها باهوش تر اند

                            به نام ایزد دانا


 سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند.

ادامه مطلب...
۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۱ ۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

نماینده شرکت کوکاکولا

                          به نام خدای مهربان     


 یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت .

دوستی از وی پرسید «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»

ادامه مطلب...
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۱۱ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

دست انداختن استاد

به نام خدا


چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خوندن به تفریح رفته بودن و هیچ آمادگی برای امتحان نداشتن.

روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای رو سوار کردن . به این صورت که سر و صورتشون رو کثیف کردن و مقداری هم لباساشون رو پاره کردن و تو ظاهرشون تغیراتی رو به وجود آوردن .

ادامه مطلب...
۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۳۴ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا