کلبه ی قصه

داستان های جالب و آموزنده درباره همه چیز

۵۰ مطلب با موضوع «پند آموز» ثبت شده است

ارزش واقعی

                                              به نام ایزد پاکدل

در اوزاکای ژاپن، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.

مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.

صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.

ادامه مطلب...
۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۵ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

جمع کردن هیزم از صحرا

                                                                      به نام خالق یکتا                               


                                                                                                                                      رسول اکرم (ص) در یکی از مسافرت به همراه اصحابش ، در سرزمینی خالی ، و بی آب علف فرود آمدند . به هیزم و آتش نیاز داشتند . ایشان فرمودند باید مقداری هیزم جمع کنیم . همه با تعجب به یک دیگر مینگریستند و به پیامبر (ص) گفتند یا رسول الله ، این بیابان خالیست ؛ هیزمی در آن یافت نمیشود . ایشان هم فرمودند هرکس هر اندازه که میتواند جمع کند .

ادامه مطلب...
۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۰۴ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

درخت خرما

به نام ایزد دانا

سمره ی بن جنید یک اصله درخت خرما در باغ یکی از انصارین داشت . خانه مسکونی مرد انصاری که زن بچه اش در آنجا به سر میبردند همان دم در باغ بود . سمره گاهی میامد و از نخل خود خبر میگرفت یا از آن خرما میچید . البته طبق قانون اسلام ، حق داشت در آن خانه رفت و آمد داشته باشد و به درخت خود رسیدگی کند . سمره هر وقت که میخواست از درخت خود خبر بگیرد ، بی اعتنا و سرزده وارد خانه میشد و ضمنا چشم چرانی هم میکرد . صاحب خانه از او خواهش کرد که هر وقت می خواهد داخل شود ، سرزده وارد نشود . او قبول نکرد .
ادامه مطلب...
۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۱۳ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

مستمند و ثروتمند

به نام خالق هستی

رسول اکرم (ص) طبق معمول در مجلس خود نشسته بود و یارانش در حلقه ای ، ایشان را در میان گرفته بودند .در این بین یکی از مسلمانان ، که مردی فقیر و ژنده پوش بود رسید و طبق سنت اسلامی که هرکس در هر مقامی که هست ، همین که وارد مجلس می شود هر جا که خالی بود بنشیند و نقطه ی بخصوص را به عنوان این که شاءن من این چنین است انتخاب نکند و در نظر نگیرد 
به اطراف نگاهی انداخت و در نقطه ای جایی خالی یافت ؛ رفت و آنجا نشست . از قضا در کنار مرد ، ثروتمندی نشسته بود .  مرد ثروتمند جامه های خود را جمع نمود و  به کناری کشید . رسول اکرم که مراقب رفتار او بود رو به او کرد و فرمود
ترسیدی از فقر او چیزی به تو بچسبد ؟!                                              گفت خیر رسول الله .
ترسیدی چیزی از ثروت تو به او سرایت کند ؟!                                      گفت خیر رسول الله .                
 ترسیدی که جامه هایت کثیف و آلوده شود ؟!                                      گفت خیر رسول الله .
ادامه مطلب...
۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۳۹ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

الاغ خر

                                           الحمدلله رب العالمین

 الاغی دعا کرد ؛ صاحبش بمیرد تا از زندگی ی خرآنه ی خود خلاصی یابد...
صاحبش ، فکر او رو خواند و گفت ای خر ! با مردن من، شخصی دیگر تو را میخرد و صاحب میشود ، برای رهایی خویش ، دعا کن .
ادامه مطلب...
۰۳ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۱۴ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

جا به جایی آسان

به نام خدا

کتابخانه ای در انگلستان بنا شد  که زیرا ساختمان قبلی اش قدیمی بود.

اما برای منتقل کردن میلیون ها کتاب بودجه کافی در اختیار نبود .

تنهاحلال مشکلات ، کارمند جوان کتابخانه بود.

ادامه مطلب...
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۳۰ ۱۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
امیر رضا

شیر پرهیز کار

به نام خدا


روزی بود و روزگاری بود . جنگلی بود , مثل تمام جنگل ها با درخت ها و حیواناتش . یک شیر هم بود که مثل همه ی شیر ها فرمانروای جنگل بود ؛ اما این شیر را شیر پرهیزکار میگفتند زیرا به هیچ حیوان بی گناهی را شکار نمیکرد و اجازه نمیداد درندگان دیگر به حیوانات جنگل آزاری برسانند .یک روز شیر پرهیزکار با گروهی از درندگان به گردش و تماشا به صحرا رفت بودند که ناگهان شتری را دیدند که سرگردان و تنها ، در بیابان میرود . گرگ پلنگ و خرس و دیگر درندگان که همراه شیر بودند و مدتی هم بود که گوشت نخورده بودند گفتند این شتر از جنس ما نیست و گوشتش بر ما حلال است . دور او را گرفتند تا به او حمله کنند .

ادامه مطلب...
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۷ ۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
امیر رضا

مانع خشبختی

به نام خدا


ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ واکنش ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ پنهان شد .ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ خدماتکاران آن ها ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .

ادامه مطلب...
۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۳۳ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
امیر رضا

آدم خیال باف

یا رب العالمین


روزی بود و روزگاری بود . مردی نیکوکار در سمرقند زندگی میکرد که در کار تجارت روغن بود و در کنار خانه ی او درویشی تنگ دست زندگی میکرد که با مشقت و سختی فراوان زندگی میکرد و روزگار را با سختی میگذارند و چون شغلی نداشت مجبور بود همیشه در قناغت باشد . او در بین اهالی شهر معروف بود به مهربانی و خوش قلبی. بازرگان آن قدر داشت که غیر ممکن را ممکن می ساخت و در آمدش بسیار زیاد بود  اما بر خلاف دیگر ثروتمندان آن زمان بسیار صداقت داشت و به دیگران نیکی میکرد و از آن جایی که میدانست همسایه اش بسیار تنگ دست است هروز  کاسه ای روغن برای همسایه فقیر اش میبرد . او هم از بازرگان تشکر میکرد و شکر خدا را به جای می آورد.

ادامه مطلب...
۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۰ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
امیر رضا

راز موفقیت

به نام خدا




یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقات ، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه ی شدیدی برای فهمیدن راز موفقیت او داشتند . به همین دلیل ، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو ، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالب روبرو شدند .

ادامه مطلب...
۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۳ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
امیر رضا